برخی از علما گفتهاند که اشعار حافظ برگرفته از آیات قرآن کریم است!
البته که غزلیات (اشعار) حافظ و هم چنین بسیاری از شعرای نامی ایران، چون مولوی و سعدی و ...، مبتنی و بر گرفته از تعالیم و آموزههای کلام وحی در قرآن کریم، معارف، اخلاق و حکمت اسلامی میباشد. و البته حافظ در این میان برجستهتر است. تا آنجا که شهید آیت الله مطهری (ره) میفرمود: علما و عرفای ما اگر سر سجاده قرآن و مفاتیح داشتند، سومی دیوان حافظ بود و اگر قرآن، مفاتیح و صحیفه سجادیه میداشتند، چهارمی دیوان حافظ بود. و برخی از عرفای نیز بر این باورند که او غزلی نسروده، مگر آن که ضمن معارف، در وصف اهل عصمت (ع) باشد. چنان چه:
«نگار من که مکتب نرفت و خط ننوشت – به غمزه مسئلهآموز صد مدرس شد» در وصف پیامبر اکرم (ص) و علم لّدنی اوست.
«حالیا مصلحت وقت در آن میبینم – که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم» در وصف دوران سکوت حضرت امیرالمؤمنین (ع) است.
«دوش در وقت سحر از غصه نجاتم دادند – واندر ظلمت شب آب حیاتم دادند – بی خود از شعشعهی پرتو ذاتم کردند – باده از جام تجلی صفاتم دادند – چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی – آن شب قدر که این تازه براتم دادند»، همه در وصف ضربت خوردن ایشان در شب قدر و بیان «فزت و ربّ الکعبه» میباشد.
یکی از مشکلات بزرگ ما این است که بیان وحی، احادیث و حتی آثار ادبی [اعم از نثر، شعر و رومان] را با فرهنگ خودمان میخوانیم. در صورتی که فهم و درک درست از بیان و پیام وقتی حاصل میشود که واژگان در فرهنگ گوینده مورد اخذ، مطالعه و فهم قرار گیرد. مثلاً معنای «مِی» در لغت «شراب» است، اما «می یا شراب» در هر فرهنگی، حتی فرهنگ قرآنی یا عرفانی به همین معنای شراب در محاوره ماست؟
ابیات مورد سؤال در انطباق با کلام وحی:
الف – «جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است – هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق»
جهان، زندگی دنیوی ماست. با تمامی نیازها، گرایشات، علایق و کششهای مادی. این جهان، نیازها و علایق را خدایی دیگر نیافریده و در وجود ما قرار نداده است. بلکه خودش میفرماید، محبت نعمات دنیوی را خودم برای شما زینت دادهام، چرا که لازمه حیات دنیوی و تکامل شماست؛ اما بدانید که اینها همه وسیله هستند و نه هدف. اینها ابزار رشد و رسیدن به کمال هستند و نه خود کمال. اینها همه «متاع» یعنی وسیله فایدهبری برای رسیدن به هدف هستند و عاقبت خیر، فلاح و سعادت ابدی مرهون رسیدن به آن چیزی است که نزد خداست.
«زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاء وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ« (آل عمران،14)
ترجمه: دوستى خواستنیها[ى گوناگون دنیوی] از زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سیم و اسبهاى نشاندار و دامها و کشتزار[ها] براى مردم آراسته شده [لیکن] این جمله مایه تمتع زندگى دنیاست و [حال آن که] فرجام نیکو نزد خداست.
خداوند کریم میفرماید: بدانید آن چه در این جهان میبینید یا به دست میآورید، همه فانی است و فانی یعنی «هیچ»، یعنی برای شما نمیماند. فقط من باقی هستم، پس فقط به من تعلق داشته باشید.
«مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُواْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ» (النحل، 96)
ترجمه: آن چه پیش شماست تمام مىشود و آنچه پیش خداست پایدار است و قطعاً کسانى را که شکیبایى کردند به بهتر از آنچه عمل مىکردند پاداش خواهیم داد.
حافظ نیز در این عزل به همین معانی و حقایق عالم هستی توجه کرده و متذکر میگردد که من هزاران بار تجربه کردهام که هیچ چیز باقی نمیماند به جز خدا، لذا جهان ارزش تعلق و دل بستن ندارد. لذا در بیت بعدی نام خدا (رفیق) را میآورد و متذکر میگردد:
«دریغ و درد که تا این زمان ندانستم – که کیمای سعادت رفیق بود، رفیق»
ب – «نگویمت همه ساله می پرستی کن – سه ماه می خور و نه ماه پارسا میباش»
انسان جهانی در هم پیچیده است و تک بُعدی نیست. جسم دارد، روح هم دارد – غریزه دارد، فطرت هم دارد – نفس (حیوانی) دارد، عقل هم دارد و ... . طبعاً کمال وقتی حاصل میگردد که انسان بتواند به تمامی نیازها و کششهای خود توجه کند و تمامی استعدادهای مادی و معنوی خود را به فعلیت برساند.
توجه صرف به بدن و نیازهای بدن و هم چنین تعلقات مادی، سبب یک سویه نگری انسان میشود و همین امر موجب خود دگربینی (الیناسیون) در او میگردد.
انسان با هدف گرفتن خدا، انسان کامل میشود و دنیانگری سبب خدا فراموشی و خدافراموشی نیز سبب خود فراموشی خواهد شد. و سبب میگردد تا انسان از قالب اصلی خودش خارج شود (فسق).
«وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (الحشر، 19)
ترجمه: و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خودفراموشى کرد آنان همان نافرمانانند (فاسقانند).
البته افراط و تفریط در هر موضوع و هر امری خطرناک و مضرّ است. برخی نیز به اسم خدا، دین و افراط به سراغ ریاضت رفته و تارک الدنیا میگردند. اسلام این را هم قبول ندارد و میفرماید چرا حلال خدا را بر خودتان حرام میکنید؟
حافظ به تمامی این پیامها و ابعاد آن توجه نموده و در بیت اول سفارش به توجه صاف به درون و حقایق عالم هستی نموده و از ریا پرهیز میدهد و در بیت بعدی نیز سخن از عشق حقیقی میگوید. اما متذکر میگردد که با توجه به حالات، نیازها و گرایشات نوع بشر، حالا لازم نیست که یک پارچه عرفان و عارف شوید. مضاف بر این که با مقابل قرار دادن «پارسایی و زهد در مقابل می و عاشقی» به گروهی که اسلام را فقط احکامی خشک و بیروح میشناسند، متذکر میگردد که گاهی نیز سراغ عشق بیا. محبت، ریشه و روح تبعیت از اسلام، رسول (ص) و اجرای احکام است. چنان چه می فرماید: «اگر خدا را دوست دارید، تبعیت کنید» و نمیفرماید: «اگر خدا را شناختید تبعیت کنید».
«قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ» (آل عمران، 31)
ترجمه: بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروى کنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشاید و خداوند آمرزنده مهربان است.
ج – در خاتمه «به مناسبت ایام» غزلی از حافظ در وصف کربلا - بیوفایی و پیمانشکنی دعوت کنندگان - بردن اسراء در بیابانها به سوی شام، در حالی که سرهای بالای نیزه جلودار غافله است – یا به تعبیر دیگر «زبان حال زینب علیها السلام میباشد» و در نهایت نتیجهگیری مبنی بر این که تا عشق به ولایت نباشد، ظواهر کارساز نیست، که خود مبتنی بر آیه کریمه «قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى» است، تقدیم میگردد:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت |
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت |
|
بی مزد بود و منّت، هر خدمتی که کردم |
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت |
|
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس |
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت |
|
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا |
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت |
|
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی |
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت |
|
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود |
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت |
|
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود |
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت |
|
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم |
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت |
|
این راه را نهایت صورت کجا توان بست |
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت |
|
هر چند بردی آبم، روی از درت نتابم |
جور از حبیب خوشتر، کز مدعی رعایت |
|
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ |
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت |